ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

برگ اول از سال 96 (فروردین )

نازترین هدیه خدا سال 96 با اومدن خاله الی حسابی رونق داشت و دور همی های زیادی داشتیم .... از 29 بهمن که خاله اود تا 28 فروردین که رفت تقریبا هر روز با هم بودیم و روزای خوبی رو گذروندیم ... اولین روز فروردین چون بابا از کربلا اومدن همه اومدن خونه ما دیدن بابا و شما حسابی با سوغاتیت سرگرم بودی .... روز دوم فروردین نهار خونه مامان جون بودیم با زهرا جون اینا و عصر رفتیم خونه خاله طاهره بابت عید دیدنی و شبم رفتیم خونه عمو سعید ... اشتیاق دیدن گلهای تو باغچه با ورود بهار روز چهارم نهار خونه پدر جون بودیم با عمه ها و عموهای شما و عصر رفتیم خونه دایی هادی   ...
30 فروردين 1396

سال تحویل 96

سبزترین سین هفت سینم   تحویل سال 96 ساعت نزیدیک 2 عصر بود و از وقتی خاله جون اومدن ... داییا و دختر داییا و خونواده ما تصمیم گرفتیم واسه سال تحویل هممون کنار هم باشیم تو باغ دایی ... روز سال تحویل هممون راه افتادیم به سمت باغ ... هوا خیلی عالی بود و همه حس خوبی داشتیم .هر کدوممون واسه سفره 7 سین باغ یه چیزی بردیم و یه سفره قشنگ چیدیم و هممون دورش نشستیم  و بدون حضور بابا حمید سال تحویل شد ... البته که بابا و پوریا جونم وقت سال تحویل قم بودن و شب رسیدن مشهد .... بعد سال تحویل بزرگترا شروع کردن به سرخ کردن ماهی و بقیه به گرفتن عکس و ... یه سبزی پلو ماهی خوشمزه همه...
15 فروردين 1396

آخرین روز اسفند ...

آخرین روز اسفند 95 من و شما با هم رفتیم واسه اصلاح موهات و یه گشت دونفره و خرید ماهی و در نهایت اومدیم خونه و سفره 7 سینمونو با هم آماده کردیم و چیدیم ... چیدن 7 سین امسال خیلی لذت داشت چون اولین سالی بود که واسه انداختن 7 سین خیلی ذوق داشتی و همه چیو با سلیقه تو ظرفاش چیدی و حتی تخم مرغایی که خودت رنگ کرده بودی تو سفره گذاشتی .... ...
15 فروردين 1396

روزای آخر اسفند و حس خوب پایان سال ....

بهترینم ازونجایی که من خودم عاشق هفته ها و روزای آخر سالم و دلم میخواد برم بیرون و شور و هیجان مردمو ببینم و بیشتر شاد بشم .... تو رو هم به اینکار دارم عادت میدم تا با شادی مردم شاد باشی و از لحظه لذت ببری گل من .... امسال بخاطر اومدن خاله الی لحظات بیشتری رو تو اسفند همه با هم بودیم واسه خرید و شام و .... تقریبا هر روز بیرون بودیم یه شام خونوادگی در رستوران سید جاغرق شیرینی ماشین عمو حسین یه خرید 4 نفره و شام و .... ...
15 فروردين 1396

چهار شنبه سوری 95

عزیز دردونه من چهار شنبه آخر سال 95 برنامه طبق پارسال باغ دایی هادی بود ولی دوشنبه آخر سال رستوران وقت شادی یه برنامه واسه چهار شنبه سوری ترتیب داده بود که من شما رو ثبت نام کردم و تو هم از خاله الی دعوت کردی با ما بیاد و اونم با کمال میل پذیرفت .... رنگ کردن تخم مرغ واسه هفت سین  .... آتیش بازی و پریدن از آتیش ... فشفشه آبشاری و هوایی با حضور عمو ورزش و آشنایی با سنت قشنگ چهارشنبه آخر سال سه شنبه شب هم رفتیم باغ دایی واسه یه چهار شنبه سوری خونوادگی ولی بدون حضور بابا حمید چون بابا با پوریا جون رفته بودن کربلا .... شب خیلی خوبی بود همراه با ب...
15 فروردين 1396

یک اتفاق بد و یک اتفاق خوب ...

پسر صبور من اواسط بهمن متاسفانه تو کلاس سن سی شاد خوردی زمین رو سرسره بادی و دستت مویه کرد و بعد از عکس و گذروندن یه روز پر از درد و استرس واسه شما و من وبابا بالاخره گچ گرفتیم به مدت یه ماه . ... دوران سختی رو با گچ گذروندی ولی با نهایت صبوری همیشگیت باهاش کنار اومدی و این یه ماهو گذروندی .... اولین شبی که دستتو گچ گرفتیم رفتیم خونه مامان جون و اونا وقتی دیدنت یه عالمه گریه کردن و ناراحت شدن تو این مدت حسابی به دست چپ هم مسلط شدی و واسه انجام کارات از دست چپ و دندوناتم کمک میگرفتی روزای سختی بود و اولین تجربه سخت پسرونه رو درک کردیم ا...
15 فروردين 1396
1